تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
بهسرعت از مهرو فاصله گرفتم و شتابان، از راهرو گذر کردم. نمیدانم چرا اما دیگر نمیخواستم حتی اندکی دیگر به او نزدیک شوم، دیگر نمیخواستم بابونهی وجودش زیر بینیام بتازد.
او مرا یاد پروانه میانداخت، پروانه هم آن اوایل همانند مهرو آنقدر معصوم دیده میشد که آدم ناخودآگاه، به مظلومیتش باور میکرد. آنقدر ساده دیده میشد که آدم بیاختیار به سادگیاش ایمان میآورد.
اما چه ش
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ممنونم نشمین جان✨🧡
۳ روز پیشستاره
00مهروداویناباپاشاوداوین مهروراباپروانه مقایسه میکنه هردومارگزیدن وچششون ترسیده قضاوت میکنن ولی واقعا داوین اعصاب واخلاقش مشکل داره 😉
۵ روز پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
دقیقا🥲هر دوتاشون یه دردی رو دارن تحمل میکنن🥲 مرسی از همراهیت🧡
۳ روز پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹✨
۳ روز پیشپری
20ممنون نازنین جان عالی بود.بی صبرانه منتظر بقیشم.همیشه جای حساسش تمام میشه و توخماری میمونیم. داوین دلش میخاد گردن یزدانا بشکنه🤣
۴ روز پیشZoha
50از همین تریبون اعلام میکنم : خوانندگان عزیز رمان تلالو هور قراره به خاطر رسیدن این داوین و مهرو به همدیگه پوستمون که هیچ دهنمون قراره به سیمان و گچ تبدیل بشه🙂🤜
۴ روز پیشلیلی
00واااااااییییی جای قشنگش تموم شد🤠
۵ روز پیشمهتاب
00رو داوین کراش زدم 😁
۵ روز پیشمریم گلی
10هم از مهرو بدش میاد هم از نگاه دیگران بهش عذاب میکشه ،توب یه بلا تکلیفی مونده ،ممنونم نویسنده جان 🌹♥️
۵ روز پیش
نشمین
00خسته نباشید.ببینیم عکس العمل داوین بی اعصاب ب نگاه عطشین یزدان ب مهرو چیه